فهمیدم هرچه دارم همه اش داشته است اما من نمیدیدم! "

پاسخ و نظر یک دوست درباره جمله " یک رنگ " که جای تآمل داشت:

" یک رنگ که باشی، زود چشمشان را میزنی،

خسته می شوند از رنگ تکراری ات!!

این روزها.. دوره.. دوره ی رنگین کمان هاست!"

درحالیکه روی آسمان یک ردپای آبی بزرگ به چشم میخورد.. !

هزار رنگ می شوند."

...

به افتخار همه اونایی که زود رنگ عوض نمی کنن!

بچه که بودیم نوشتن "س" با سه تا دندونه سخت بود برامون،

بزرگتر که شدیم گذاشتن تشدید ها سخت بود،

گمونم حالا دیگه کلا نوشتن سخت شده!

گفتم؛ شاید چون بعضی وقتها آدم باید آخر جمله هایش به جای علامت سوال، علامت تعجب بگذارد..

نه بخاطر اینکه تعجب کنند،

بلکه بخاطر اینکه احساسی بخوانند!

...

خدایا ، میشنوی صدامو؟  +++ خدایا، میشنوی صدامو !

و حسرت یعنی لحظه ی نبودنش کافی ست تا زیر بار اندیشه ی سالها ندیدش کمر خم کنی،

 آری.. به گمانم حسرت بزرگترین اختراع عشق بود!

و آن موقع است که خودکارم را میگذارم زمین و می گویم:

خدایا! حرف دلم رو بخون!

هنگامی بالهایشان را می گشایند که به نظر می رسد دیگر راهی نمانده!

چون دست کسی نیست وقتی انگار خودش هم باور کرده: ما اگر شانس داشتیم...!

اما فراموش می کند بادبادک ها هم هنگامی اوج می گیرند که در میان بادهای سهمگین قرار گرفته باشند.

وقتی امیدی وجود نداشته باشد، یک ثانیه هم معنای واقعی خودش را از دست می دهد.

...

امید است دیگر؛ اولش اراده و آخرش دوام !

نمی دانم آن لحظه به دنبال چه چیزی می گردد،

وقتی خدا منتظرانه به او نگاه می کند..!

همه و همه وسیله ای کوچک برای سنجش شما هستند که ببینند

واقعا چقدر می خواهید به هدفتان برسید؟!

چون تنهایم

چون ازاین دنیای به این بزرگی هیچ سهمی جز نبودن هایش نداشته ام

خودم را در کنج تاریکی اندیشه ام حبس کرده ام

          مرا ببخش که بعد از این همه اتفاق هنوز که هنوز ست تو را نمی بینم !

از همان اول هم عاشق باران و بارانی شدن بوده ایم ,

و غصه ها ... تنها یک بهانه اند تا هیچوقت از یادنبری حس زلال بارانی شدن را

بی محابا

گنگ و حیران

باز می چیند ز جایش

قاصدک را

سرد و لرزان

گرچه می داند به قلبش

راه او سخت است و دشوار

پر  ز  دیوار

لیک به گوشش کرده نجوا؛

بعد این تندباد و باران

برده سویش

صاف و صادق

تک تک حرف های من را !

زیرا اولین کسی که زمان سختی ها میتواند بهت کمک کند، خود تو هستی.

- مشترک موردنظر ناراحت است..

- مشترک موردنظر نا امید است، لطفا پیام خود را بگذارید؛

" بنده ی عزیزم.. خواستم بگویم من پیشت هستم! "

آری.. روزهای سخت هم می گذرد.

بعد از چند لحظه از یادش می رود..

آنچه در ذهن می ماند جملاتی ست که این مفهوم را در قالبی زیبا به نمایش می گذارند..

پس باور دارم برای موفقیت، فکری زیبا که نه، دیدی مثبت و بهتر برای ساختن آن فکر موثر لازم است.

با خود می گفت:

می روم.... چرا فقط باید این اتفاق ها برای من می افتد؟! .. آری .. می روم.. خسته ام دیگر.. .

ناگهان کسی از پشت سر به او گفت:

عذر میخوام، این کوچه بن بسته!

بی دغدغه هم نشین خودت باش،

امشب آرام باش،

بگذار انوار نقره ای ماه تا رسیدن به تو موازی بمانند،

تو بخواب..

صبح،

و نزدیک تر از آن؛

رویا در راه است.

و زمانیکه اندیشه ات فرصتی پیدا می کند تا به دور از تو به تو بیندیشد،

هرگز آن لحظه را که قلب بارانی ات می لرزد فراموش نکن..

آنگاه که در مهمانی معبودت قدم می گذاری.

« ماه خدا بر مهمانان این ضیافت ، مبارک »

نگاهش، پل هایش را،

و رفتنش بغضش را...

اما هنوز هم نتوانست قلبش را بشکند.

خیلی محکم و قاطع و مصمم جواب می دادیم: دکتر بشم، مهندس بشم ، و...

اما هرچی گذشت این باور کمرنگ تر شد.

نمیدونم چی این وسط مرتب داشت تغییر می کرد؟!

بعضی گل می فروختند و بعضی چسب زخم و..

ناگهان یکی از آنان به زمین خورد و ساقه ی گلش شکست..

آرام بلند شد..

یکی از دوستانش به سمتش آمد..

و چسب زخمی را دور ساقه ی شکسته گلش چسباند.

آری... نا امیدی برایشان معنایی ندارد!

یک بار فوت کردم

دو بار فوت کردم

بار سوم هم مانند دو دفعه ی قبل کمی دور شد و سپس  به سمت خودم بازگشت..

گمانم راست میگفت؛

این را اول باید به خودم میگفتم!

وقتی حسرت و غصه ی گذشته ای را میخوریم که آن لحظاتمان هم فردا به آن تبدیل می شود!

" آهسته بروید، جاده در دست تعلیم است! "

فقط می خواهیم به یادشان بیاورند که هست؛

آینده ای هست..

سپیده دمی هست..

خدایی هم هست.. در همین نزدیکی!

هنگامی دارکوب یک درخت را سوراخ می کند که روی یک نقطه متمرکز شود،

هنگامی باد می تواند یک خانه را از جای برکند که حول یک نقطه متمرکز شود،

هنگامی پرتوهای خورشید میتوانند جایی را بسوزانند که سمت یک نقطه متمرکز شوند،

اما انگار بعضی وقتها آدم ها فراموش می کنند...

هروقت میخواستیم ctrl+z را می گرفتیم و برمیگشتیم عقب..

به همین راحتی!

وقتی زنگ اول به ما می گویند؛

برای موفق شدن باید مانند دانه های قهوه باشید که هرچه شرایط بدتر می شود،بهتر می شوند و آب جوشان را به نفع خود تغییر داده و طعم دلپذیری ایجاد می کنند...

و باز در زنگ دوم به ما می گویند؛

آیا شما می خواهید مانند قهوه باشید که با قرار گرفتن در آب داغ سست میشود و از هم می پاشد؟!!

چیزی که گل سرخ مرا ارزشمند کرده ، عمری ست که برایش صرف کرده ام...

اما نگفت پس چه چیزی عمرش را ارزشمند میکند؟!

- بخاطر اتفاق دیروز.

- او که دیروز برایش غصه خورد؟!

...

شدم مانند شازده کوچولو... هربار فقط میگویم:

آدم بزرگ ها اینطور هستند دیگر!

دیگر در یک برگه کاغذ جا نمیشود؛

آنقدر که به خاک روی ماشین ها رو آورده اند!

...

بر شیشه یک ماشین نوشته بودند:

از دست دادن امید یعنی از دست دادن زندگی!